ღ ღ
کـــافیــــست دراز بــکشــــم
چشــــم هـــایــــم را ببنــــدم
و بـــــرای همیشـــــه
بمیـــــ ــــــرم..!
نــه میتــونی صداشــو بــشنوی،
نــه میتــونی ببیــنش ،
فقــط بایــــد به عکــسی کــه تــو
پــروفایــلش گــذاشتــه نگــاه کنــی .
گریم می گیره
آروم آروم
دل تنگم داره
بی تومی میره..!
امشب که شبي است ساکت و زيبا
چشمانم را مي بندم
لبخند مي زنم
لبخند ميزنم به شکوه اين شب
که به ياد توام باز
و باز ... و هميشه
مي انديشم آيا لحظه اي هست که به ياد تو نباشم
مي انديشم به وقت اندوه
به وقت گريه
به وقت دلتنگي
به وقت خنده
و مي بينم
که يادم چه وفادار بوده به يادت
امشب برايت مي نويسم
امشب که به اندازه يک سرزمين
بينمان فاصله است
امشب که از روحم به من نزديکتري
مينويسم که دوستت دارم
آه خدايا
اين دوست داشتن را چقدر دوست دارم..!
"رها کند"
که جنگیدن بس است ، ابله ماندن بس است
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ، روزگار خودی نشان بدهد
همه چی دست به دست هم دهد تا اوضاع رقم بخورد....
و
تو
ساکت و سرد
تنها ورق بخوری!!
گفت❤:آره
گفتم:منم❤ بیام؟
گفت:جایی که من میرم ❤جای 2 نفره نه❤ 3 نفر
گفتم:برمی گردی؟
فقط خندید.❤....
اشک❤ توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین❤ انداختم
دستشو زیر چونم گذاشت❤ و سرمو بالا آورد
گفت❤:میری؟
گفتم:آره
گفت:❤منم بیام؟
گفتم:جایی که من میرم جای❤ 1 نفره نه 2 نفر
گفت❤:برمی گردی؟
گفتم:جایی که میرم راه برگشت❤ نداره
من رفتم❤ اونم رفت
ولی
اون❤ مدتهاست که❤ برگشته
وبا ❤اشک چشماش
خاک مزارمو❤ شستشو میده...
می دونم پشیمونی هنوزم تویِ فکرمی
هنوز دوسَم می داریُ دلداده یِ عشقمونی
دلت برام تنگ شده وُ دلباخته و پشیمونی…
می دونم پشیمونی…
با این که رفتی از پیشم تو هنوزم عاشقمی
می دونم پشیمونی هنوزم تویِ فکرمی
هنوز دوسَم می داریُ دلداده یِ عشقمونی
دلت برام تنگ شده وُ دلباخته و پشیمونی
.
.
…غرورُ بشکنُ برگرد برگرد هنوزم دیر نیست
هنوزم این دلِ خسته عاشقِ وُ دلگیر نیست…
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم.
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم.
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ، نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم.
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد، میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد.
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ، بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم.
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد.
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید.
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است.
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیباست است.
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ، گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن، اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت..!
که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی
ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …
با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …
مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است
آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد
تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …
بدون اینکه حتی یک نفس از من جدا باشی
چرا تو جاده گم می شم؟
بدون اینکه حتی یک نفس پیدا شی
چرا از بی تو می ترسم
همش دستات و می گیرم
تو ماه و بردی از شب هام
من از بی ماه، می میرم
تو هنوز توی عمق ترانه ها می
واسه چی…
واسه چی…
توی هر نفسم تو هنوز باهامی
واسه چی…
مگه نه اینکه دستام و ول کردی
نذاشتی با تو دنیام و بسازم…
تو را هر شب به این جاده ی تاریک و نمناک
واسه چی… می بازم؟
همه اش سمت یه بی راهه
چرا من از تو جا موندم؟
چرا دنیا پر از راهه؟
چرا دستامو ول کردی؟
چرا خواستی که تنها شم؟
نمی بینی که عمر من
مثه یه قصه کوتاهه
مثه یه قصه کوتاهه…
از پیشــت میروند یک روز . . . کدام روز ؟ وقتی کســی جایت آمد!
دوستــت دارند تا چه موقع ؟ تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند ...
میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه ! نه . . . ! فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود. . . و این است بازی باهــم بودن..!
اعـتـرافــ مـی کـنـــم : ..
زمـــــــانــــــی دل یـــکــی را ســوزانـــده ام !!
حــالا ..
یــــکــــی..
یـــــکــــــی ..
یـــــــ کــــــــ ی !!
دلــــم را مــی ســوزانـــنـــــد..!
چــیزی
یکنفر برای همه نگرانـــــی هایت بیــدار است
یکنفر که از همه زیبایی های دنیــا
گفتی که با من همیشه چشمه زلال عشق در قلبت میجوشد؛
گفتی همیشه آرامی همیشه به امید بودنم زنده میمانی؛
مدتی است که روزها،سرد گذشته؛از سردی هوا، آب چشمه ی عشقت یخ بسته؛
فصل عشق تو ، رو به خزان است با تو بودن مثل رفتن به سوی یک کلبه ی بی نام و نشان است ؛
بی خیال ، از عشق نگو برایم بهانه ات را بیاور که منتظر شنیدن آنم ؛
تو هنوز کتاب عشق را نخوانده ای و آمده ای به سراغ صفحه آخرش،
هنوز باران عشق را ندیده ای و زیر آسمان آفتابی نشسته ای به انتظار باریدنش ؛
اول بیا و بعد بگو میخواهی بروی تو هنوز نیامده داری میروی ؛
اگر این است امروز تو ، وای به حال فردایت دیگر حوصله ندارم سر کنم با غمهایت ؛
بارها رفتی و خودم آمدم به سراغت ، اینبار دگر حتی نمینشینم چشم به راهت ؛
باور اینکه تو از خوبها نیستی برایت بسی دشوار است اما این دست خودت نیست تو همینی ؛
دیدنت حالم را خراب میکند ، زین پس به جای تو با تنهایی قرار میگذارم ،
اینگونه قلبم با تنهایی روزهایش را فردا میکند ؛
دلت به حالم نسوزد ، اینک این حال من است که سوخته ، چشمهای خیسم ،
به انتهای جاده ای که تو را در آن ندارد چشم دوخته و میشمارد ثانیه هایی که از رویاهایم فراری اند ؛
، ایـن وســط ..
» مَـــن فــقــط مــنــم
» هنوز برایت می نویسم.
» با عشقت مثل چتر رفتار نکن …
» تمام خستگی هایت را یکجا میخرم!!!
» دلتنـــــــــــــــــگي ...
» بــرخی آدمها ...
» چه ساده ...
» زمان ...
» عشق
» تنهایی سخته
» دیوار مجازی
» بعضی حرفا
» برگرد...
» دیوونگی
» نیمکتهای پارک
» دهانت ...
» نامردیست
» در انتظار ...
Design By : Pichak |